چشم در چشم تو هستم سرم اما زیرتر
با ادب هستم و این بار سلامم دیرتر

ناگهانی چو زلیخا همه درها بستی
یوسفی در ته زندان شده اینجا پیرتر

اشکم از چشم روان،لرزه به پا، حق دارد
بر چنین کس بشود گربه ی اینجا شیرتر

اندکی پلک نزن تا که ببینم چشمت
خواستی پلک نزن تا که ببینی سیرتر

در سرت هست سریع تر بپری از اینجا
بود ای کاش که پرواز تو پر تاخیرتر
#م_جدال